شعرها و ترانه های پارسی



در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم
در عین کودک بودنم نان آورت باشم
هر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهات
با آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشم
وقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینی
یک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشم
آنروزها می خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی
تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد

ادامه مطلب


این ترانه بسیار زیبا با موضوع دفاع مقدس سروده شده و در دوران خود با استقبال بسیاری از سوی مردم مواجه شد.

 

سنگر عشق

 

جماعت یه دنیا فرقه
بین دیدن و شنیدن
برید از اونا بپرسید
که شنیده‎ ها رو دیدن

راز سنگرای عشقُ
باید از ستاره پرسید
التهاب تشنه‎ها رو
کی میدونه غیر خورشید؟

ادامه مطلب


شعر زیبای هادی عیار را بخوانید بسیار دلنشین است

و همینطور روز جهانی زن مبارک

 


 

من آن خرابه ی دیوارم که تکیه داد به من یک زن

دو پتک سرد به چشمان و درخت سبز به تن یک زن

 

به خشت خشت تنم جان داد، دو دست خاکی اغواگر

و‌ ورز داد به ده انگشت، مرا دو پا، سر و تن، یک زن

 

ادامه داره . 

ادامه مطلب


از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

 

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

 

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ . کزین حصار دل آزار خسته ام

 

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

 

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

 

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام.

 

محمد علی بهمنی


اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

 

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

 

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت

 

دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد

کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت

 

بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم

از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت

 

من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری

که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

 

تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو

به چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت

 

 حسین منزوی


 

باد در کوچه سخت می بردت، توده ابر سایبان می شد

ذره ذره بریدی و رفتی، مادرت داشت نصف جان می شد

 

تو که از روزهای رفته عمر هیچ طعم خوشی نفهمیدی

عسل زندگی اگر هم بود، به دهان تو شوکران می شد

 

خواستی بعد از این خودت باشی، پی آزادی دلت رفتی

حیف در چشم تونشانی ها، سمت بیراه را نشان می شد

 

چادرت رفت تا فراموشی، قد کشیدند کفش هایت، بعد

خوشه های بکارت بدنت، آستین آستین عیان می شد

 

چشمت از پشت شیشه دودی، خاطرات گذشته را تف کرد

طبع گرم دهاتیت آرام در تب شهریت نهان می شد

 

چشم هایت به هرچه» باز شدند در حصار مدادهای سیاه

میوه های شکفته بدنت، طعمه چشم عابران می شد

 

مادرت بعد رفتنت هر روز پشت قالی بهار می بارید

پدرت توی خواب های خودش بیشتر با تو مهربان می شد

 

در میان غریبه ها حالا، سرزمین قشنگ آزادی

چند هکتار از بهشت تو بود؟ چند پرواز، آسمان می شد

*

آسمان برف برف می بارید، روسری باد را تکان می داد

شب سرد و گرفته تهران با تو آغاز داستان می شد

 

 مهدی فرجی


در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم
در عین کودک بودنم نان آورت باشم
هر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهات
با آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشم
وقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینی
یک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشم
آنروزها می خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی
تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد

ادامه مطلب


در سرزمین‌ِ من‌،

رومه‌ لال‌ به‌ دنیا می‌آید،

رادیو کر

و تلویزیون‌ کور.

و کسانی‌ که‌ طالب‌ِ سالم‌ زاده‌ شدن‌ِ این‌ همه‌ باشند را

لال‌ می‌کنند و می‌کشند،

کر می‌کنند و می‌کشند،

کور می‌کنند و می‌کشند.

در سرزمین‌ِ من.

آه‌ ! سرزمین‌ِ من‌ !

 

از شیرکو بی‌کس


 سپیده‌دم بود

       تنها خروسی دید

       دختر عاشق روستا را

       در کنج کاهدانی

       چگونه سر بریدند !

 

       این بود که او

       به لانه‌اش برگشت

       سکوت کرد و پیمان بست

       که دیگر سپیده‌دمان نخواند.

 

شیرکو بی کس


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها